دیباچه چامه
Thursday, August 21, 2008
Thursday, March 13, 2008
بهار در بهار ازادی
عطر بهار با يار مياد
بوي خوش سنبله ها
داره به اين ديار مياد
بهار مياد بهار مياد
عشق به روزگار مياد
دوباره توي مزرعه
صداي رقص و تار مياد
بهار مياد بهار مياد
بهار با سور و سار مياد
رو سبزه ها تو گلدونا
بنفشه بي قرار مياد
بهار مياد بهار مياد
عاشق و بي قرار مياد
Wednesday, March 05, 2008
شبی عاشقانه
این شعر تقدیم به روح ابتین مرادیان دانشجوی معماری دانشگاه هنر اصفهان. از برگزار کنندگان اعتصابات دانشجویی. چند ماه پس از سخنرانی جنجالی وی در روبروی دانشگاه اصفهان در میدان دروازه شیراز و پنهان شدنهای بسیار، در گیری با رئیس حراست دانشگاه و برگشت به محل زادگاهش، جسد وی را در منزلشان در آمل در حالی که حلق اویز بر طناب از پنجره اشپزخانه به داخل کوچه اویزان بود یافتند. وی مدت یک هفته زمانی که از سوی نیروهای رژیم تحت تعقیب بود در خانه من در اصفهان پنهان بود. روحش شاد و یادش گرامی.
به آسمان دل بسته بودیم و ناگاه
غروب منتظر از شرق وزیدن گرفت
با خود گفتیم
شبی دیگر اینجا در دل سنگ بیتوته کنیم
که فردا صبحی دیگر است
ازیرا طلوع چیزی نیست جز اشک حسرت خورشید رفته در دل شب
تنی چند
اتشی افروختند در ظلمت سرد
در ارزوی رسیدن ان اشک
و رهگذرانی اندک
پرسش انگیز و پرسشگر
بر ما گذشتند
با کودکانی بر لب
در شوق پاسخی از یک حرف
انک لختی نشستند
و لختی به گرمی ارزو فرو رفتند
خوش باورانی خام خیال
در توهم عدالتی راحت به دست
خمیازه کشیدند
و بسیاری فریاد زدند
سخنان خویش را در بیداری شب
من لیک به امید روز رهایی
شعری عاشقانه اغاز کردم
با این مضمون:
" لبانت را دوست دارم
هنگامی که به گفتن " اری" از جای بر می خیزند"
اما تو ای فراموشی
از خاطر مبر
هنوز رسیدن ان اشک را منتظرم
حتا اگر در حضور تو
خورشید را تازیانه زنند.
مسعود مجيری . اصفهان ۱۳۸۲
Monday, February 18, 2008
دختران ميهن
پيشکش به تک تک دختران مادرم، ايران، هر انگونه که می انديشند و می زيند:
دختران سالها اواره گی
روزها بی چاره گی
شب سر سپرده گی
با فريادهاتان ـ مانده اگر در شما همچنان طوفان فريادی
بگوييد
کدام يک
کدام يک از شما
از تجاوز مردانی که مردی نداشته شان
را
با شما امتحان می کنند
در امان بوده ايد
دختران دشتهای شکنجه و زجر
در زير جامه های سياه وفقر
بگوييد
کدامين شما
کدامين تان بگوييد
که در ظلمات بهشت پست و دروغين نامردمان
پای نگذاشته ايد
دختران روزهای باکره گی
شب
گرمای بستر نامردمان هوسباره گی
کدام شما
بگوييد
در لجنزار هوسهای الوده ی مردان
کدامتان
فرو نرفته ايد
کداميک
کدام يک بگوييد
باکره گی تان را
در بستر شهوت مردان
جای نگذاشته ايد
دختران بيوه گی
اروزها مرده گی
بيهوده گی
در سالهای سياه وتيره گی
با عرف و شرع و فرهنگ هزار چهره ـ اگر مجال نفسی دهد ـ
بگوييد
بگوييد که کدامتان
در باتلاق های طلاق و تنفر مردان بی مردی
غوطه ور نگشته ايد
راستی را
کدامتان زخمهای دلها تان را
از تيغهای نا جوانمردی نامردمان
به ارمغان نبرده ايد
کداميتان
کدام تان.....
مسعود مجيری. اصفهان ۱۳۷۵
Tuesday, December 25, 2007
- "سپيده"
Tuesday, December 04, 2007
سال های سگی
پیشکش به احمد گلشیری ، شاد روان هوشنگ و همه آنهایی که در این سالهای سگی اگر سال های سگی را نخوانده اند دست کم با گوشت و پوست خویش چشیده اند .
اين منم
پشت اين دردهاي سي ساله بي شمار
اين منم
پشت اين درهاي تو در توي
اين روزهاي لعنتي
اين منم
در پشت و پستوي اين سالهاي سگي
آن طرف اين ماههاي تاريك و بي ماه و روشني
اين هفته ها
اين روزها
ساعتها و دقيقه ها
اين لحظه هاي بي خودي
اين منم
پشت اين درهايي كه رو به "هيچ"
باز مي شوند
اين منم
آن سوي قابي از پنجره هايي كه
هيچ گاه
باز نمي شوند
اين منم
پشت اين ديوارهاي سنگي وسخت
بي روزنه
كه تا سقف آسمان كشيده شدند
اين منم
اينجا نشسته ام
در درون دخمه اي
تاريك و سوت وكور
اين منم
من
و
تنها من
Monday, November 26, 2007
تنبور شکسته
دلم کپک زده ،آه
...که سطری بنویسم از تنگی ی دل
پا در درون خاک میهن گذاشتم، وارد شهر زادگاه شدم، داخل خانه که رسیدم بساط مجلس برپا بود، همه خوشحال بودند، از دیدن من ؟! نه، نمیدانم مجلس از برای چه کسی برپا شده بود. از خانواده ما نبود . مجلس شادی بود اما صدای موسیقی شادی به گوش نمیرسید . من به دنبال آنچه این سالها در پی اش می گشتم و دلتنگش شده بودم ، گشتم . مادرم . مادر را درازکشیده میان چند زن یافتم و خواهرم . مادر روی پا نبود . نزدیکش شدم اما مرا نشناخت . چشم هایش سویی نداشتند، صدایش کردم، نشنید . گوش هایش به حد زیادی سنگین شده بود . خواهرم به کمکم شتافت. او همه این روزها و سال ها که من نبودم ، در کنار مادرم بود . خوب می دانست که چگونه با او ارتباط برقرار کند . کنار گوش مادرم صدا زد " پسرت است ".و با صدای بلند نام مرا خواند. مادرم همچنان مرا نمی شناخت . خواهرم نامم را تکرار کرد اینبار بلندتر. مادر نگاه سبز آرام قدیمی اش را به من انداخت نامم را زمزمه کرد و مرا در آغوش کشید …
چیزی درون من فریاد می زد ، به سختی نفس می کشیدم و بغض گلویم را می فشرد که از خواب پریدم و خودم را در غربت این سال ها یافتم .
مادر تکیده شده بود . تکیده تر از هیشه . مثل من ، من که دل تنگ بودم و دلتنگ تر از همیشه در این سال ها . پیش از این نیز او را اینگونه خسته و تکیده دیده بودم . همان سال های پیش. وقتی پسرش ( برادر بزرگ ترم ) را از آغوش او محروم کردند و به آغوش خاک می سپردند . همان لحظه چشم هایم پشت شره های اشک و گوشهایم صدای شکسته شدن استخوان های پیکر نحیف مادرم را هم دید و هم شنید.
اول خبر آمد که برادرم فوت کرده است . جسد را هرگز ندیدیم . به مدت 45 روز اجازه ورد به خانه برادرم نبود . یک دسته کلید خانه دست نیروی انتظامی بود ! دادستان دادگاه اصفهان می گفت " پیگیر هستیم " دو روز نگذشته بود که صدای معلمان مدرسه برادرم بلند شد . اول نجوا بود و بعد فریاد شد که " برادر به قتل رسیده است " . و ادامه دادند " بیست روز قبل از مرگ سه نفر آمدند درون مدرسه سراغ برادرت را گرفتند ، گفتیم درون کلاس است اجازه دهید زنگ استراحت زده شود . گفتند فوری است و بدون معطلی یک نفر رفت او را صدا زد و انها وی را به گوشه ایی بردند …. " بعد که انها رفتند پرسیدیم " که بودند ؟ " جواب داد " من هم نمیدانم ولی تهدید به قتل کردند " گفتیم ؛ " به مقامات خبر دهیم " . یکی از آموزگاران استان تهید به قتل شده بود و درست ده روز مانده به اعتصابات معلمین که قرار بود از 28 دیماه 1382 آغاز شود شبانه در منزلش به قتل رسید و صبح فردا وقتی ما خبر دار شیدم که دیگر جسد در پزشک قانونی بود و علت را خفگی طبیعی در خانه نوشته بودند . دادگاه ما را به نیروی انتظامی ارجاع میداد و نیروی انتظامی به آتش نشانی ! ( برای تحقیقات ) و آتش نشانی و همچنین ما اهل خانواده توانستیم پس از 45 روز انتظار برای چک کردن منزل برادرم با اجازه نیروی انتظامی وارد منزل برادرم شویم که خانه را بهم ریخته ؟! کتابخانه خالی ؟! بعضی از برگه های شعر ها و نوشته ها در کف خانه؟!
پیشکش به مادران میهنم