Monday, November 26, 2007

تنبور شکسته

...قرار بود این دریچه سروده ها باشد اما

دلم کپک زده ،آه
...که سطری بنویسم از تنگی ی دل

پا در درون خاک میهن گذاشتم، وارد شهر زادگاه شدم، داخل خانه که رسیدم بساط مجلس برپا بود، همه خوشحال بودند، از دیدن من ؟! نه، نمیدانم مجلس از برای چه کسی برپا شده بود. از خانواده ما نبود . مجلس شادی بود اما صدای موسیقی شادی به گوش نمیرسید . من به دنبال آنچه این سالها در پی اش می گشتم و دلتنگش شده بودم ، گشتم . مادرم . مادر را درازکشیده میان چند زن یافتم و خواهرم . مادر روی پا نبود . نزدیکش شدم اما مرا نشناخت . چشم هایش سویی نداشتند، صدایش کردم، نشنید . گوش هایش به حد زیادی سنگین شده بود . خواهرم به کمکم شتافت. او همه این روزها و سال ها که من نبودم ، در کنار مادرم بود . خوب می دانست که چگونه با او ارتباط برقرار کند . کنار گوش مادرم صدا زد " پسرت است ".و با صدای بلند نام مرا خواند. مادرم همچنان مرا نمی شناخت . خواهرم نامم را تکرار کرد اینبار بلندتر. مادر نگاه سبز آرام قدیمی اش را به من انداخت نامم را زمزمه کرد و مرا در آغوش کشید …
چیزی درون من فریاد می زد ، به سختی نفس می کشیدم و بغض گلویم را می فشرد که از خواب پریدم و خودم را در غربت این سال ها یافتم .
مادر تکیده شده بود . تکیده تر از هیشه . مثل من ، من که دل تنگ بودم و دلتنگ تر از همیشه در این سال ها . پیش از این نیز او را اینگونه خسته و تکیده دیده بودم . همان سال های پیش. وقتی پسرش ( برادر بزرگ ترم ) را از آغوش او محروم کردند و به آغوش خاک می سپردند . همان لحظه چشم هایم پشت شره های اشک و گوشهایم صدای شکسته شدن استخوان های پیکر نحیف مادرم را هم دید و هم شنید.
(زمستان سخت و سرد ( دی ماه 82
اول خبر آمد که برادرم فوت کرده است . جسد را هرگز ندیدیم . به مدت 45 روز اجازه ورد به خانه برادرم نبود . یک دسته کلید خانه دست نیروی انتظامی بود ! دادستان دادگاه اصفهان می گفت " پیگیر هستیم " دو روز نگذشته بود که صدای معلمان مدرسه برادرم بلند شد . اول نجوا بود و بعد فریاد شد که " برادر به قتل رسیده است " . و ادامه دادند " بیست روز قبل از مرگ سه نفر آمدند درون مدرسه سراغ برادرت را گرفتند ، گفتیم درون کلاس است اجازه دهید زنگ استراحت زده شود . گفتند فوری است و بدون معطلی یک نفر رفت او را صدا زد و انها وی را به گوشه ایی بردند …. " بعد که انها رفتند پرسیدیم " که بودند ؟ " جواب داد " من هم نمیدانم ولی تهدید به قتل کردند " گفتیم ؛ " به مقامات خبر دهیم " . یکی از آموزگاران استان تهید به قتل شده بود و درست ده روز مانده به اعتصابات معلمین که قرار بود از 28 دیماه 1382 آغاز شود شبانه در منزلش به قتل رسید و صبح فردا وقتی ما خبر دار شیدم که دیگر جسد در پزشک قانونی بود و علت را خفگی طبیعی در خانه نوشته بودند . دادگاه ما را به نیروی انتظامی ارجاع میداد و نیروی انتظامی به آتش نشانی ! ( برای تحقیقات ) و آتش نشانی و همچنین ما اهل خانواده توانستیم پس از 45 روز انتظار برای چک کردن منزل برادرم با اجازه نیروی انتظامی وارد منزل برادرم شویم که خانه را بهم ریخته ؟! کتابخانه خالی ؟! بعضی از برگه های شعر ها و نوشته ها در کف خانه؟!
تنبور(سازی که برادرم مینواخت ) شکسته ؟! غذاهای پس زده از معده بر روی فرش ؟! .اینها در حالی بود که دیگر پیکر سرد برادرم را آن خاک دامنگیر خاک می فشرد . هنگام شستن جسد آثار کبودی بر پیکر مشاهده شد که وقتی اعلام کردیم و خواستار شدیم گفتند " هنگام مرگ خود را به در و دیوار کوبیده و احتمالا سخت جان داده است دو روز پس از مرگ پیکر را به خاک سرد سپردیم و یکی از دوستان هنگام خاکسپاری قطعه شعری از شاملو را بر روی تابلویی نوشته بود و با خود آورده بود؛"سال بد، سال باد، سال اشک، سال شک ... زندگی دامی نیست، عشق دام نیست، حتی مرگ دام نیست، چرا که یاران رفته آزادند ، آزاد و پاک ....و


پیشکش به مادران میهنم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home