Wednesday, March 05, 2008

شبی عاشقانه



این شعر تقدیم به روح ابتین مرادیان دانشجوی معماری دانشگاه هنر اصفهان. از برگزار کنندگان اعتصابات دانشجویی. چند ماه پس از سخنرانی جنجالی وی در روبروی دانشگاه اصفهان در میدان دروازه شیراز و پنهان شدنهای بسیار، در گیری با رئیس حراست دانشگاه و برگشت به محل زادگاهش، جسد وی را در منزلشان در آمل در حالی که حلق اویز بر طناب از پنجره اشپزخانه به داخل کوچه اویزان بود یافتند. وی مدت یک هفته زمانی که از سوی نیروهای رژیم تحت تعقیب بود در خانه من در اصفهان پنهان بود. روحش شاد و یادش گرامی.


به آسمان دل بسته بودیم و ناگاه
غروب منتظر از شرق وزیدن گرفت
با خود گفتیم
شبی دیگر اینجا در دل سنگ بیتوته کنیم
که فردا صبحی دیگر است
ازیرا طلوع چیزی نیست جز اشک حسرت خورشید رفته در دل شب
تنی چند
اتشی افروختند در ظلمت سرد
در ارزوی رسیدن ان اشک
و رهگذرانی اندک
پرسش انگیز و پرسشگر
بر ما گذشتند
با کودکانی بر لب
در شوق پاسخی از یک حرف
انک لختی نشستند
و لختی به گرمی ارزو فرو رفتند
خوش باورانی خام خیال
در توهم عدالتی راحت به دست
خمیازه کشیدند
و بسیاری فریاد زدند
سخنان خویش را در بیداری شب
من لیک به امید روز رهایی
شعری عاشقانه اغاز کردم
با این مضمون:
" لبانت را دوست دارم
هنگامی که به گفتن " اری" از جای بر می خیزند"
اما تو ای فراموشی
از خاطر مبر
هنوز رسیدن ان اشک را منتظرم
حتا اگر در حضور تو
خورشید را تازیانه زنند.

مسعود مجيری . اصفهان ۱۳۸۲

0 Comments:

Post a Comment

<< Home